من هیچکس نیستم،فقط یک عاشق تنهام.

اینجا حرف هایی رو میزنم که در واقعیت به هیچکس نگفتم.

من هیچکس نیستم،فقط یک عاشق تنهام.

اینجا حرف هایی رو میزنم که در واقعیت به هیچکس نگفتم.

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

دوست مجازی به اسم مسعود

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۵۱ ب.ظ

خب از اونجایی که من یکسالی هست توی هیچ شبکه مجازی فعالیت ندارم در نتیجه از دوستای مجازیم هم بی خبر بودم

دیشب اتفاقی فهمیدم مسعود دوست مجازیم چندماهی هست نامزد کرده و حقیقتا ناراحت شدم که انقدر دیر فهمیدم و به این فکر افتادم که این تازه یه نفرشون بود و برای بقیه ممکنه چه اتفاقایی افتاده باشه که من بی خبرم...

  • خانوم مریع

خود درگیری مزمن

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۴۴ ب.ظ

الان توی گوشم یه اهنگ فرانسوی در حال پخشه و همزمان هزارتا فکر توی سرمه و هزارتا سوال بی جواب!

دارم فکر میکنم دوست داشتن پسری که هزار بار بلاکم کرده و انبلاک کرده و یه روز خوبه یه روز بد درسته یا غلط که مغزم میگه بیخیالش شو ولش کن اون تورو دوست نداره ولی دلم اینجوری نیست یه نمه توهمیه!دلم میگه نه حتما دلیلی داره که به زودی بهت میگه و بالاخره اعتراف میکنه که دوستت داره...

  • خانوم مریع

خسته ام

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۲۰ ب.ظ

خب مثل اینکه اینجام کسی نیست که متنام و بخونه و منم نمیدونم حقیقتش فرایند وبلاگ ها چجوریه و چجوری میتونم خواننده جذب کنم

خلاصه که همه چی خیلی خیلی خسته کننده است این روزا و هیچ راه چاره ای هم نیست انگار...

ای کاش یه نفر منو میخوند...

  • خانوم مریع

تنهایی این روزها

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۱۰ ب.ظ

خب الان نزدیک به یک ساله که اینستاگرام و توییترم و پاک کردم و عملا یکسال از همه عالم و آدم دور بودم.میدونین واقعیتش این خونه موندنا و نزدیک به یکسال ننوشتن و خونده نشدن بالاخره یه جایی خفت میکنه و دیگه نمیتونی تحمل کنی .بالاخره حرفای توی دلت که نزدیک به یکسال تلمبارشون کردی سرباز میکنن و اونوقته که دیگه نمیشه کاریش کرد.

اونوقته که دیگه به خودت میگی دیگه بسه.

  • خانوم مریع

سلام

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۴۷ ب.ظ

راستش فکر نمیکردم نوشتن اونم برای اولین بار انقدر سخت باشه اما مثل اینکه هست...

واقعیتش دو سال پیش وبلاگ یک نفر و خوندم و عاشقش شدم.خب قطعا الان میتونین حدس بزنین که من یک دخترم...و بله هستم!

خب داشتم میگفتم که عاشق یک نفر شدم که تا حالا از نزدیک ندیدمش...بگذریم از اینکه بهش گفتم و نشد و من هنوزهم عاشقشم...

اون باعث شد من عاشق نوشتن بشم و الان دلیل اینکه این وبلاگ رو باز کردم اونه...

و البته تنهایی و فشار زندگی و حرف هایی که روی قلبم تلمبار شده هم بی تاثیر نبوده...

امشب ساعت 8.46 دقیقه شب من میخوام شروع کنم به حرف زدن

به نوشتن و نوشتن و نوشتن...

  • خانوم مریع